جناب سروان سیم خاردارخاطره ای ازآقای نوش آبادی (رشت)

ساخت وبلاگ

جناب سروان سیم خاردارخاطره ای ازآقای نوش آبادی (رشت)

بعد از این که دوره ی آموزشی را درمرکز اموزش 01 تهران (سه را افسریه ) به اتمام رساندم به لشکر 92 زرهی اهوازمنتقل شدم تا آنجا خدمت کنم .

دوهفته تو پادگان بودم  ،  یه روز با سه تا ازبچه ها یی که تازه  دوست شده بودیم قرار گذاشتیم بعد از ظهر بریم تو شهراهواز یه تابی بخوریم.

از شانس بد ما ، به اون سه تا دوستم مرخصی شهری دادن اما با مرخصی شهری من موافقت نکردند.

 ساعت 3 بعد از ظهرکه دوستام رفتن بیرون  منم با هزار کلک و یه جورایی که نمیگم از پادگان خارج شدم .

جایی که می خواستیم بریم  را از مردم آدرس گرفتیم

 گفتند با ید بااتوبوس واحد  برید.

رفتیم تو ایستگاه اتوبوس و  سوار شدیم

 یک صندلی کنار یه سرباز نیروی هوایی  که با لباس نظامی هم بود خالی بود   نشستم پهلوش

سرحرف باز شد و از تفاوتهای خدمت در نیروی زمینی با نیروی هوایی صحبت می کردیم و تو لاک خودمون بودیم .

اصغر که هم تختی من بود یهو پرید وسط حرفمون و گفت : نیرو هوایی وضع مرخصیش چطوره ؟

اونم شروع کرد به توضیح دادن .

من بد شانسم نتونستم خودما کنترل کنم .

گفتم از شما چه پنهون ،  من فعلن از جناب سروان سیم خاردار مرخصی گرفتم

اینوکه گفتم هر هر خندیدیم

حالا بی خبر از این که جناب سروان آلبو عبادی که از لشکرمون بود با لباس محلی عربی پشت سرما نشسته  و اسم ورسم منو از روی اتیکتم خواهد فهمید.

 بعد از این که دورامون زدیم وخوش گذشت باید یه جورایی بدون برگ مرخصی واردلشکر می شدیم .

و این یعنی عذر بدتر ازگناه

اول گفتم بگم برگ مرخصیم گم شده .

بعد گفتم بگم که واسه کار شخصی  افسرا با راننده رفتم بیرون

 تو همین فکر بودم که دیدم  خوشبختانه یکی از  هم دوره ای هامون که دژبان شده اونجاست.

 رفتم جلو و به بهونه احوال پرسی و خوش و بش و تا مرز دیده بوسی پیش رفتم اونم تو رودربایستی قرار گرفت و برگ مرخصی ازم نخواست ، اما فرداش ساعت 7 ونیم  منشی  اومد به من گفت برو دفترچه مرخصی تونا بردار و بیا دفترخودتو معرفی کن !

گفتم : مشکلی پیش اومده؟

گفت منم مثه تو سربازم به من دستور دادن و اجرا کردم

من شستم خبردار شد که چه خبره

گفتم خدایا تا ببینی که برام زده

 رفتم  دفتر و یه احترام محکم گذاشتم .

یه افسربا خون سردی کامل  ازم پرسید : ما اینجا سیم خاردار داریم؟

گفتم : نه

گفت : حتما کسی فامیلش سیم خارداره ! تو میشناسیش ؟

گفتم : نه بخدا نمی شناسم

گفت دفترچه مرخصی تونا بده

گفتم : بفرما

گفت : یکی از برگهاش کنده شده؟

گفتم  : بخدا نکندم  ، کامله کامله

گفت : برگ مرخصی دیروزت کو؟

خودما زدم به اون درش تو فکر بودم باید بخندم ، بترسم ، تعجب کنم . دروغ بگم ؟

هیچ حرفی نزدم .

گفت : من مثه بعضی ها نیستم که طفره برم ، من  واقعیت را بهت میگم ، دیروز که تو اتوبوس واحد صحبت می کردی جناب سروان آلبو عبادی حرفاتونا شنیده ، و تو گفتی که از جناب سروان سیم خاردار مرخصی گرفتی !

ولی ازمن خواهش کرد تنبیهت نکنم.

 تو یه سرباز عادی نیستی ، تو لیسانس داری ، حتی سرباز عادیش هم این کار رو نمی کنه !

 من بازداشتد نمی کنم فقط 24 ساعت اضافه خدمت انضباطی براتون میزنم.

 برو دیگه تکرار نشه .

هرچند اضافه خدمتهای انضباطی را تا آخر دوره بخشیدند ، اما من یه جورایی هم خوشحالم هم ناراحت ،  فقط خاطره مو تعریف کردم .


ایستگاه سربازی SoldiersStation ...
ما را در سایت ایستگاه سربازی SoldiersStation دنبال می کنید

برچسب : خاردارخاطره, نویسنده : karimivardanjania بازدید : 189 تاريخ : دوشنبه 10 مهر 1396 ساعت: 2:11