بند پوتین وآشتی کنان در کرمان خاطره ای از نریمان اسلامی فارسانی

ساخت وبلاگ

 بند پوتین وآشتی کنان در کرمان  خاطره ای از نریمان اسلامی فارسانی

22 نفربودیم که بایک مینی بوس  از گروهان ژاندارمری فارسان به مرکز آموزش 05 کرمان (سر آسیاب ) اعزام شدیم.

 ماموری که همراهمون بود با راننده دست به یکی کرده بودند تا نگن اعزام کرمانه ،

 و طوری وانمود کردند که همه ی ما  فکر کنیم باید بریم  اصفهان خدمت کنیم اما وقتی ازاصفهان  زدیم بیرون نزدیک  شهرکوهپایه ماشین نگه داشت تا بچه ها پیاده شدن برای هوا خوری و . . .

راننده مون که فردی به نام سالار واتفاقاً  فارسونی هم  بود ،  به سربازه گفته بود که  به ما نگو اعزام کرمانه

اما بالاخره از رو دفترچه ها و لیست اعزام  که دست مامور بود همه فهمیدن که اعزام کجاست (05 کرمان)

2 نفر تو همون کوهپایه فرار کردند.

سربازه خیلی ناراحت شد گفت بخدا برا من مسئولیت داره شما که می خواستید فرار کنید اصلاً چرا اعزام شدید ،  منم یه سربازم هرکی می خواد فرار کنه بره تو مرکز آموزش بعد فرار کنه تا واسه منم بد نشه .

اما مثل این که این حرفها به مزاج بعضی ها خوش نیومد و3 نفرهم دم مرکز آموزش کرمان  فرار کردند.

یه چند نفرم بعد که پذیرش شدن ولباس گرفتن فرار کردن

 و نهایتا ما 12 نفربودیم که ایستادیم وخدمت کردیم .

 اما اصل مطلب  

افرادی که تاکنون رفتن سربازی می دانند ،  تو سربازی از لباس  وکلاه گرفته تا وسایل تخت و پتوو خلاصه همه چیز یک رنگ  و یک فرمه ، و فرقی با هم ندارن

هر روز دم نماز خونه یا پوتین بچه ها باهم عوض می شد یا دمپایی شون

منم عادت کرده بودم  ، بند هردو پوتین را به  هم گره بزنم تا  با بقیه عوض نشه .

حدود دوماهی از آموزشی  گذشته بود که من با سرباز بهداروند سر یک مسئله جزئی حرفم شد و دو سه روزی با هم  قهر بودیم.

اتفاقاً یک روز که از میدان تیر برگشتیم  دستوردادند سریع نماز بخونید و بعد برید سراغ ناهار.

دیگه فرصتی نداشتیم که بریم آسایشگاه و  دمپایی بپوشیم .

بعد از این که وضو کرفتیم و رفتیم دم نماز خانه من طبق معمول بند پوتینم را به هم گره زدم.

اما وقتی نماز تمام شد و رفتم سراغ پوتینام دیدم هردو لنگه ی پوتینم راستن ( یعنی مربوط به پای راست هستند)

اون طرف نگاه کردم دیدم بهداروند دادو بیداد راه انداخته و میگه ، پوتینای من نیست دو لنگه پوتین پای چپ به هم گره زدن و گذاشتن برا من !

کار هر کی هست خودش بگه

یه چندتا از بچه ها اعم از فارسونی و غیر فارسونی ایستاده بودن و می خندیدند.

دیگه فقط  من و بهداروند مانده بودیم با این پوتین های لنگه به لنگه

یه سرباز شاه علی داشتیم که از مشهد اعزام شده بود. اومد جلو و گفت :

اینم یه جور کلک آشتی کنانه ، پوتین های شما با هم عوض شدن زود باشید مشکلتون را حل کنید ،  من وبهداروند به هم نگاه کردیم و خندیدیم و دیگه با هم دوست شدیم.

بعداً فهمیدیم که کار سربازای فارسونی بوده تا ما دونفر را با هم آشتی بدن

 دمشون گرم 


ایستگاه سربازی SoldiersStation ...
ما را در سایت ایستگاه سربازی SoldiersStation دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : karimivardanjania بازدید : 213 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 19:05