اردوی 24 ساعته با کوله پشتی خاطره ای از فریبرز سجادی فرزند کیکاووس (مسجدسلیمان)

ساخت وبلاگ

اردوی 24 ساعته با کوله پشتی

خاطره ای از فریبرز سجادی فرزند کیکاووس (مسجدسلیمان)

من با تعدادی از دوستان به مرکزآموزش احمد بن موسی شیراز که زیر نظر نیروی دریایی سپاه بود اعزام شدیم مدت 45 روز که آموزش دیدیم  پس ازمراسم شامگاه  فرمانده  قسمت جناب سرهنگ حسینی اعلام کردند  که  اگر کسی کار شخصی دارد انجام بدهد چون فردا بعد از مراسم صبحگاه باید با تجهیزات کامل به یکی از کوهستان های اطراف برویم وشب هم همان جا هستیم یعنی اردوی ما 24 ساعتتا 36 ساعت  طول خواهد کشید و در حد توان  رزم انفرادی در روز و رزم انفرادی در شب را عملاً باید انجام بدهیم  تجهیزات کامل ما عبارت بود از ( یک جفت پتو – اور کت – کیسه خواب - بیل و کلنگ که معمولا سرهم هستند – کلاه آهنی – کوله پشتی –  قمقمه آب  یقلاوی که ظرف غذا بود  در اصطلاح به آن یغلبی هم می گویند قاشق  و وسایلی را که خودشان باید تحویل می دادند ، تفنگ  با سرنیزه همراه با  چند خشاب پر از فشنگ  - قطب نما – نارنجک مشقی  با جیب نارنجک ) و چند قلم دیگر که یادم نیست .

به هرحال ساعت 3 و نیم صبح  بیدارباش زدند .

 پس از نظافت عمومی و نماز و صبحانه  و مراسم صبحگاهی وسایل مورد نیاز را ازاسلحه خانه گرفتیم و به ستون یک از دسته اول گروهان علی بن ایطالب که  گروهان اول بود از پادگان زدیم بیرون ،

پس از کیلومترها پیاده روی در کوچه و خیابان که همینطور مردم به ما زل زده بودند و نگاه می کردند به بکی از کوههای اطراف رسیدیم در آنجا پس از مرور درس های پادگان و سوال و جواب  درباره  دوره هایی که دیده بودیم .

جناب سروان گفت شماره سوم ،  همه سربازا باید پشت کوله پشتی هاشون به خط شده باشند و بلافاصله سوت اول را زد و تا سوت سوم همه بچه ها  مثه برق پشت کوله پشتی هاقرار گرفتند.

سپس گفت در کوله پشتی هارا باز کنید ، پتوها را پهن کرده و تمام وسایل همراه را روی آن بچینید. تا بازدید کنم

 سرباز واعظی که بغل دست من بود خیلی دلهره داشت ، استرس داشت ، اصن نمی تونست تو لاک خودش قرار بگیره ، هی این پا و اون پا می کرد ، من فکر کردم  مریضه ، چون رنگش عوض می شدو عرق می ریخت .

به من گفت سجادی تو پتو اضافه نداری ؟

من گفتم نه دوتا پتو تحویلم بو که آوردم .

گفت من پتو و اورکت و اینارا نیاوردم ، گفتم چرا نیاوردی؟

گفت سنگین بودند که درهمین حین جناب سروان رسید ، نگاه کرد به اتیکتش و گفت واعظی کوله پشتی را باز کن ، و بلافاصلهکوله پشتی را ازروی دوشش کشید انداخت زمین وخودش بازش کرد میدونی چی بود داخلش؟

   مقداری کارتن و یونولیت گذاشته بود تا بار سبک تری داشته باشد ودر حقیقت از حمل حدود 20 کیلو بار(غیر ازتفنگ وسرنیزه و  کلاه آهنی و اسلحه و وخشاب و غیرو) شانه خالی کند که این مسئله باعث خنده بچه ها ومسئولین شد.

 البته هر چند همه بچه ها از خنده روده بر شدند اما واعظی  به سینه خیز و بشین پاشوتنبیه شد و 10 روز هم اضافه خدمت براش زدند .

ضمنا واعظی از همان موقع بین بچه ها بعنوان مسئول تدارکات نامگذاری شد.


ایستگاه سربازی SoldiersStation ...
ما را در سایت ایستگاه سربازی SoldiersStation دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : karimivardanjania بازدید : 204 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت: 16:22