ایستگاه سربازی SoldiersStation

متن مرتبط با «قاسم» در سایت ایستگاه سربازی SoldiersStation نوشته شده است

ناواستوار آکبند خاطره ای از قاسم کریمی

  • ناواستوار آکبند خاطره ای از قاسم کریمی جاتون خالی سرباز نیروی دریایی بودم ، آموزشی مون سخت در حد جون بالا اوردن سینه خیز برو کنار ساحل بعد نیم ساعت با لباس اتو کرده و آنکادر به خط شو بر کلاس مرغی و کلاغ برو بعد بیا مثل اسب خبردار بایست اگه مار هم نیشت زد تکون نخوریحالا این وسط یه ناو استوار داشتیم اسم واقعیش را نمی گم ، سرمهناوی واحد بود ( سرگروهبان واحد ) از تیمسارم بیشتر ایراد می گرفت ، کم مونده بود بیاد دستشویی ببینه کی صاف می شینه کی کج ؟خودش لباسش مرتب مرتب بود از نظم و انضباط حرف اول می زد ، باورت میشه من فکرمی کردم لباساش یه بار مصرفه و همیشه لباس نو می خره ؟واسه همینم تو پادگان بهش می گفتند ناواستوار آکبند !یه روز به کلاه یه ناوی ایراد گرفت گفت چرا نقابش کجه ؟ ناوی گفت خداشهده آکبنده تازه خریدم !!به قول شما سرگروهبان واحد تا یه ربع ساعت داشت توضیح می داد ، من خیلی واسه م جالب بود می نویسمش واسه ایستگاه سربازی نمی دونم پست بگذاره یا نه ؟؟ناو استوار آکبند می گفت : واژه آکبند از کجا آمد؟معمولا عادت داریم به کالاهای دست‌نخورده و با بسته‌بندى اصلى، بگوییم آکبند.اما این کلمه یعنی چی و از کجا آمده است؟!داستانش بسیار جالبه!در دهه ١٣٣٠ و ١٣۴٠ و در زمان رونق بندر آبادان، کلیه اجناس مصرفی پالایشگاه آبادان و صنعت‌نفت از انگلستان به ایران ارسال می‌شد. روی جعبه چوبی بسته‌بندی کالا‌ها این عبارت حک شده بود: "UK Band" که مخفف این کلمه است ( United Kingdom Band ) این کلمه در خوزستان و بعد در تمام ایران به اشتباه آکبند تلفظ شد و تا امروز هم این اشتباه لُپّی، پابرجاست! + نوشته شده در شنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 10:10 توسط سربازامنیّت حیدرعلی کریمی  | , ...ادامه مطلب

  • ازتنبیه تا دوستی .خاطره ای ازعلی رضا قاسمی نژاد فرزندیدالله متولد1367

  • تنبیه هم سبب دوستی می شود خاطره ای ازعلی رضا قاسمی نژاد فرزندیدالله متولد1367 صبح روزشنبه مورخه 1387/4/29 به همرا سه نفر از دوستان واردیگان ویزه استان چهارمحال وبختیاری شدیم . یک ساعتی پس از ورود به کارگزینی فراخوانده شدیم. من دوستانم را صدا زدم ولی یکی از آنها مشغول استفاده ازکرم ضد آفتاب به صورت  خودبود ،و گفت الان می آیم. افسری که آنجا حضورداشت به او دستورداد همراه آنان برو ولی او توجهی نکرد وهمچنان مشغول کرم زدن بود. من همراه دونفر از دوستان مشغول حرکت به طرف کارگزینی بودیم که ناگهان صدایی شنیدیم، آن افسر با لحن تندی به ما گفت مگر با شما نیستم! زودبیایی, ...ادامه مطلب

  • تلخ وشیرین.خاطره ای ازمهدی قاسم پورفرزندنیازمتولد1364

  • بیان خاطرات تلخ وشیرین سربازی نیز شیرین است خاطره ای ازمهدی قاسم پورفرزندنیازمتولد1364 ماشب بودکه واردپادگان شدیم ،وهمینطور به یکدیگرنگاه میکردیم وکسی را نمی شناختیم وغم واندوه فراوان همه بچه هارا گرفته بود. به چهره هرکس که نگاه میکردی بازبان بی زبانی با تمام وجود ازغم واندوه صحبت میکرد. یک سرگروهبان جوان ولاغر . . . , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها