ایستگاه سربازی SoldiersStation

متن مرتبط با «سیگار» در سایت ایستگاه سربازی SoldiersStation نوشته شده است

ترک سیگار خاطره ای از فریدون صالحی

  • من سیگاری سرسختی بودم روزی که می خواستم اعزام بشم ژاندارمری جهرم * یادمه چند تا پاکت سیگار طوری تو پاکت تاید جاسازی کردم که حتی انتظامات متوجه نشد .حالا تو آموزشی مونده بودم کجا بکشم که بو سیگار نیاد . چند روزی از ترس تحمل کردم یه شب به فکرم زد برم دستشویی بکشم دیدم بد تره بوی سیگار بوی گند دست بده به هم چی میشه ؟ !داشتم کلافه می شدم باورتون میشه اگر تریاکی بودم شاید ترکش راحت تر بود ، چون دیگه نامید شده بودم .ساعت 9 شب بود که خاموشی زدن ، خوابم نمی برد تا ساعت 11 بیدار بودم به نگهبان آسایشگاه گفتم می خوام برم یه دوش بگیرم نگهبان گفت باید با سرگروهبان هماهنگ بشه رفت هماهنگ کرد و اومد گفت : سرگروهبان میگه برو ولی زود بیا سیگار و کبریتا با یه زحمتی برداشتم و رفتم حموم ، آبا باز کردم و نشستم یه گوشه سه سوته سیگارو کشیدم .بعد که تموم شد رفتم زیر دوش و زود اومدم بیرون این اولین سیگاربودکه تو آموزشی کشیدم دیگه یاد گرفتم گاهی می رفتم پشت آشپزخونه که خلوت بود بو ی عذا هم می آمد ، سیگارمی کشیدم بعداز آموزشی مارو تقسیم کردن هنگ یزد وقت اداری تموم شده بود که رسیدیم ، اول بُدُو بایست و مرغی رفتن و نیم ساعتم خبردار وایسادیم بالاخره رفتیم آسایشگاه و دراز به دراز افتادم رو تخت یهو دیدم زیر تخت طبقه بالا یه دایره قرمز با یه سیگار مثل تابلو توقف مطلقاً ممنوع کشیدن ، و زیرش نوشته این آخرین سیگار من بود ، من اگه نتونم سیگارو ترک کنم یعنی تو سربازی مَرد نشدم . به من اراده عجیبی دست داد ، چند تا سیگار داشتم رفتم ریختم دستشویی و حتی سیگاری تحت عنوان آخرین سیگار نکشیدم الان 45 ساله که سیگار نکشیدم واقعاً اون جمله از هزارتا معلم بیشتر روم اثر گذاشت برا سلامتی اونا که اعتیاد و ت, ...ادامه مطلب

  • اولین سیگاردرجبهه یا شهید راه سیگار، خاطره ای از بابک فتحی

  • اولین سیگاردرجبهه یا شهید راه سیگار، خاطره ای از بابک فتحی یه سرباز داشتیم از مشکین شهر اعزام شده بود ، سیگاری بود در حد تیم ملی . هروقت هدایای مردمی ،  می رسید ایشون اولین کسی بود که کنار ماشین پرسه  میزد تا  به قول خودش چندتا کارتن سیگار بگیره  تو عملیات والفجر 10 (اسفند66)   بود  گفت : بابک منو دریاب گفتم : نه خسته گفت :  دشمنت خسته  ، بخدا  خسته نیستم اما  دلم لک زده واسه یه سیگار گفتم : خطه مقد مو سیگار؟ گفت : اعصاب پعصاب ندارم قصد قربت کن و دریاب خدا شاهده فقط به قصد پیداکردن سیگار با ترس و لرز رفتم سراغ  تانک عراقی که جامونده بود. البته ترسم از این بود که شاید مین توش کار گذاشته باشن و من شهید راه سیگار بشم ! چون گاهی وقتها مین میذاشتن تو تانک  بعد با بند به دریچه تانک وصل می کردن تا به محض باز شدن دریچه ،  بنده کشدیه بشه و مینها منفحر بشن ولی من توکلت وعلی الله رفتم  داخل تانک و از شانس  بد که شهید نشدم اتفاقاً  چندتا بسته ی سیگار از جمله سیگار بغداد  ،  وینستون و سیگار برگ تو تانک عراقی ها پیدا کردم و آوردم. گفتم : بیا علی قلی ،  اینم امدادهای غیبی گفت : مسخره نکن این منم که باید درک کنم نه تو من دارم از بی سیگاری می میرم ، بعد تو داری طعنه می زنی سیگارها را به شوخی ریختم جلوش و گفتم اینا رو بکش اگه نه همه رامی برم  آتیش میزنم خندید و گفت :  ان الله مع الصابرین,سیگاردرجبهه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها