اولین سیگاردرجبهه یا شهید راه سیگار، خاطره ای از بابک فتحی یه سرباز داشتیم از مشکین شهر اعزام شده بود ، سیگاری بود در حد تیم ملی . هروقت هدایای مردمی ، می رسید ایشون اولین کسی بود که کنار ماشین پرسه میزد تا به قول خودش چندتا کارتن سیگار بگیره تو عملیات والفجر 10 (اسفند66) بود گفت : بابک منو دریاب گفتم : نه خسته گفت : دشمنت خسته ، بخدا خسته نیستم اما دلم لک زده واسه یه سیگار گفتم : خطه مقد مو سیگار؟ گفت : اعصاب پعصاب ندارم قصد قربت کن و دریاب خدا شاهده فقط به قصد پیداکردن سیگار با ترس و لرز رفتم سراغ تانک عراقی که جامونده بود. البته ترسم از این بود که شاید مین توش کار گذاشته باشن و من شهید راه سیگار بشم ! چون گاهی وقتها مین میذاشتن تو تانک بعد با بند به دریچه تانک وصل می کردن تا به محض باز شدن دریچه ، بنده کشدیه بشه و مینها منفحر بشن ولی من توکلت وعلی الله رفتم داخل تانک و از شانس بد که شهید نشدم اتفاقاً چندتا بسته ی سیگار از جمله سیگار بغداد ، وینستون و سیگار برگ تو تانک عراقی ها پیدا کردم و آوردم. گفتم : بیا علی قلی ، اینم امدادهای غیبی گفت : مسخره نکن این منم که باید درک کنم نه تو من دارم از بی سیگاری می میرم ، بعد تو داری طعنه می زنی سیگارها را به شوخی ریختم جلوش و گفتم اینا رو بکش اگه نه همه رامی برم آتیش میزنم خندید و گفت : ان الله مع الصابرین,سیگاردرجبهه ...ادامه مطلب